شب اولین از کون

منتشرشده: گاییدن اسب بازن ژوئن 25, 2011 درون Uncategorized

اول درباره خودم یکم بگم بعد . گاییدن اسب بازن من زمان داستان 19 سالم بود و دیپلم الکتروتکنیک . گاییدن اسب بازن البته چون علاقه خیلی زیـادی بـه کامپیوتر داشتم همزمان توی چند که تا از شرکتهای شـهرمون کار مـیکردمو توی یکی از این شرکتها کـه با 2 که تا از دوستام کار مـیکردم دیگه همـه چیزو از بازی و کلک بازی یـاد گرفتم ( البته بازم کـه این مطلبو دارم مـینیویسمو 26 سالمـه بازم هنوز بچه ام توو این کارا ) من اندام درشتی دارام و و هم 95 کیلو . البته بـه خودم از لحاظ جسمـی مـیرسمو دوبار قهرمان شـهرو استانمون شدم تو رشته کاراته و کونگ فو همزمان .

این ماجرا از اونجائی شروع شد کـه ما یـه داشتیم کـه اصفهانی بود و دانشجو بود تو شـهرمون و هم زمان پیش ما کار مـیکرد . بعد از چند مدتی کـه پیش ما کار مـیکرد متوجه رابطه با دوستم شدم و سر از ماجرا درون آوردو کـه بله خانم مشکل زیـاد داره . این ماجرا مـیگذشتو هر روز این دو که تا با هم داشتن . که تا یک شب کـه همـه دور هم جمع بودیم دوستم زنگ زد بـه این خانم کـه من اسمشو مـیزارم یـاس منگولا . خلاصه زنگ زدو بهش گفت کـه ما سه نفر هستیمو تو هم با دوتا از دوستایـه دیگه پاشو بیـا پیش ما . ایشون تشریف آورد پیش ما همراه با یـه دوست دیگه . ما کاسه چه کنم گرفتیم دستمونو چون من آدمـی بودم کلاٌ منزوی بـه دوستم گفتم تو با اوون یکی من فقط مـیخوروم سیگارمو مـیکشم . یـه 3.2 ساعتی گذشتو چون خونـه دستمون بزرگ بود هر کی یـه جا بود و منم پا . یـه دفعه متوجه دادو بیداد شدم از اتاق اون دوستم . البته نگفتم ی کـه باهاش بود یـه ریزه مـیزه بود با هیکل مرتبو های لیموئی و سر و صورت ژاپنی . درون کل من از این قیـافه ها خیلی خوشم مـیاد . ایشون اوون زمان دانشجوی گرافیک بودنو عاشق نقاشی . بر مـیگردم بـه داستان . رفتم پیگیر شدم دیدم بله دوستم خواسته با خانم کنـه کـه ه باهاش دعوا گرفته کـه من اهل این حرفا نیستم . تو دلم گفتم بعد اومدی خونـهی کـه نمـیشناسیش . رفتمو این دوتارو از دست هم نجات دادمو رفیقم رفت پی همون خیلی خوب ( مـیدونم کـه همـه فرق خوب و خیلی خوب و مـیدونید ) بـه قول معروف علی موندو حوضش . اومد پیش منو شروع کردیم کـه ماجرا چی شد و چی بود کـه دیدیم ساعت شد 4 صبح و از بالا صدای دادو بیداد مـیادو این پایین صدای حرف کـه ناچار بهش گفتم من مـیخوام بخوابم کـه صبح برم شرکت . اونم گفت اشکال نداره اینجا بخوابم کـه اون دوستت نیـاد . منم گفتم بخواب . رختخواب و پهن کردم و مال اونم گذاشتم پیش خودم . دیدم بالا ساکت شد فهمـیدم کـه اونا هم خوابیدن . من پتومو بغلم گرفتمو خوابیدم کـه دیدم باز شروع کرد بـه حرف زدن کـه راستی اسمت چیـه ؟ توو دلم گفتم خل بعد این همـه گفتن اسمم هنوز مـیپرسه . خلاصه گفتم متین هستمو 20 سالمـه . گفت اشکال نداره بهت زنگ بو باهات صحبت کنم منم گفتم نـه . هر کمکی بخوای من هستم . آخه بخاطر شـهرتمون توو شـهر یـه خرده معروف بودم ( کاملاٌ گوه مفت خوردم) . تو همـین حرفا دیدم پا شدو لبمو بوسید و گفت مـیتونی بغلم کنی . منم هاج و واج گفتم باشـه . از خدا خواسته بغلش کردم جوری کـه پشتش بـه من بود . بعد کِرم پسرانـه گل کردو شروع بـه اذیت دست زدن بـه بدنش کـه با عشوه از طرف نازنین خانم مواجه شد . بعد از 10 دقیقه از انواع دستمالی هم همونجوری کـه پشت بهم بود بدون حرفی گفتم اشکال نداره لباساتو درون بیـارم کـه اونم از خدا خواسته گفت نـه درون بیـار . شروع بـه در آوردن لباساشو همزمان هم داشتم با هاش ور مـیرفتم .بعد از 5دقیقه خوردن هم بـه این نتیجه رسیدیم کـه الان زمان کار اصلی رسیده ( مثل خیلی ازائی کـه اینجا هستنو برا خودشون یـه پا حرفه ای هستند و داستاناشونو از فیلم ی کپی مـی کنند من اینجوری نبودمو خیلیم مبتدی نبودیم ) بعد بهش گفتم جلو یـا عقب گفتش یـا عقب و من هم با استفاده از روغن خدائی یـا همون تف زدن بـه سر اونو آروم گذاشتم درون کونش . بهش گفتم اگر داد بزنی اون رفیقم بیـاد پایین دوباره همون آش هستو همون کاسه . قبول کرد و منم و آروم فشار دادم تو . قامت 18 سانتی متوسط کـه وقتی دست بهش زد گفت تو عربی کـه گفتم نـه فقط عربه . آروم و فشار مـیدادم داخلو اونم دیدم داره بـه خودش فشار مـیاره کـه بهش گفتم خودتو شل کن کـه راحت باشی . بـه خودم گفتم کـه این امشب اینجا خونریزی مـیکنـه اگه همـینطوری باشم کـه فشارمو بیشتر کردم یـه لحظه متوجه شدم که تا ته توو کونش و منم دارم تلمبه مـی . یـه 5 دقیقه توو همون حال تلمبه زدمو اونم کم کم داشت حال مـیکرد کـه احساس کردم آبم داره مـیاد بهش گفتم گفت دستمال بیـار . دیدم دستمال باهام یـه 10 متری فاصله داره کـه گفتم مـیریزم تووش بعد برو دستشوئی . قبول کردو منم سرعتمو بیشتر کردم کـه آبم اوومد و توو کونش خالی کردم اونم دیدم بی حال افتاده . بعد آروم و آوردم بیرونو اونو فرستادم دستشوئی . موقعی کـه اومد بیرون دیدم داره اذان مـیزنـه کـه بعد دستشوئی خودم گفتم بخوابیم و باهم خوابیدیم .
االان کـه سال 90 و دارم اینو براتون تایپ مـیکنم 7 سال گذشته و منو نازنین باهم رفیقیمو همچنان با هم داریم البته بعد از 2 ماه متوجه شدم کـه خانم اون شب از جلو هم مـیتونست بده چون قبلاً توو ژیمـیناستیک پردش پاره شده بود . ( اون موقع این بهترین حرف بود برا ا ) و از اوون موقع ما از جلو داشتیم توو هر مکانی و هر زمانی کـه فکرشو ید . البته اگه دوست داشتید نظر بدید کـه منم بتونم ماجرا های باحالشو براتون تعریف کنم .
خوش و سر بلند باشید

نوشته: maaatin_sh4

Share this:

دوست‌داشتن:

دوست داشتن در حال بارگذاری...

مرتبط

، گاییدن اسب بازن




[شب اولین از| ي گاییدن اسب بازن]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Tue, 17 Jul 2018 16:48:00 +0000