سلام فقط داستانو بخونین بعد بگین حقش بودیـا نـه-اسمـه من سجادء اولین باره ک دارم خاطرمو مـینویسم از اولین خاطره یم راستش 18سالم بود کـه با یـه ه تو اهواز آشناشدم(من اهل مسجدسلیمانم) اسمش مـیترا بود خیلی خوشگل بود هزارتا قسم خورد ک که تا حالا بای نبوده که تا قبل این ه با هیشکی دوس نبودم ولی این ه عجیب دلمو گرفته بود با هزار بدبختی شمارمو انداختم تو کیفش و بعد از 3روز زنگ زد وقتی فهمـید مال اهواز نیستم خاص تموم کنـه ک نذاشتمش با هزار بدبختی آروم آروم یـه علاقه شدید بهش پیدا کردم واقعا حس کردم دلم مـیخاد بقیـه زندگیمو با اون باشم اون مـیگف عاشق منـه و از اینجور حرفا خیلی بهش وابسته شده بودم.

1سال از رابطمون گذشته بود ک رفتم سربازی ک بعدش برم خاستگاری یـه گوشی ساده جور کردم و شب روزمو بأش بودم سر پست شبا قبل خواب خلاصه گذشتو روزای خوبم داشت بـه اوج خودش مـیرسید ک یـه وقت دیدم رو صفحه گوشی یـه اس از مـیترا بود نوشته بود منم خیلی دوستت دارم فردا با ماشین بیـا دنبالم باهم بریم بیرون یـهویی دنیـا رو سرم خراب شد زانوهام سست شد اصلن نفهمـیدم چطور ولی از پادگان فرار کردم راستی حواسش نبود اشتباهی برا من فرستاد اسو منم هیچی نگفتم شب دوباره اس دادو انگار ن انگار ک چیزی شده.

منم هیچی نگفتم شب رفتم خونـه دوستم گوشیو گذاشتم رو زنگ ساعت 5 بلندشدم رفتم تاکسی گرفتم رفتم درون خونشون کشیک دادم حدود ساعت نـه ونیم صبح بود دیدم با یـه آریش خیلی قشنگ اومد بیرون قبلش بمن گف ک مـیخام کمک مامـی بدم که تا ظهر بای فهمـیدم کی دیگه ای هست واقعا بخدا با گریـه و اشک تو چشام دنبالش بودم که تا رسید سر خیـابون ک یـه 206جلوش ترمز کرد اونم رفت صندلی جلو سوار شد مات مونده ام همـه دنیـامو یـه سوال گرفته بود چرا آخه چرا -همونجا نشستم تکیـه کردم بـه اون درخت تو پارک سر گذاشتم رو زانوهام یـه چیزی تو گلمو گرفته بود نمـیزاشت نفس بکشم حرف ب همـین الانشم گریـه ام گرفته بی وفا-

برگشتم پادگان 3روز بازداشت خوردم فقط نشسته بودم و خیره ب دیوار جلوم تو بازداشتگاه نگا مـیکردم. كادوي جلق که تا اینکه زد بسرم تلافی کنم گفتم حتما ازش انتقام بگیرم تو این مدت همچیزو براش عادی جلوه مـیدادم بش گفتم مـیخام بیـام با ماشین بریم یـه دوری بخوریم گف تو ک ماشین نداری گفتم از دوستم مـیگرم باکلی بدبختی قبول کرد 5شنبه مرخصی گرفتم ساعتی رفتم پیش دوستم پرایدشو گرفتم رفتم دنبالش اونم بی خبر از همچیز اومد داخل تو ماشین هی مـیگفتو منم با لبخندای مصنوعی جوابشو مـیدادم داشتم مـیبردمش طرف یـه جاده خلوت ک مطمئن بودم سال که تا ماهی رد نمـیشد قبلانم بودمش که تا حالا باش نداشتم فقط لبو ایندفعه هم فک کرد مثه دفعه های قبله یـه جا وایستادم بردمش صندلی عقب گفتم شو با خنده گف لخ واسه چی من نمـیخام سجاد فک کرد شوخی مـیکنم دکمـه ها مانتوشو گرفتم باز کردم گف چیکار مـیکنی با حالت ترس گفتم هیچی عزیزم واسا نگا کن دید دارم پیرهنشو مـیکشم بالا مـیخاس نذاره ک نتونست پیرهنشو درون اوردم با زور شو هم باز کردم و شروع کردم بخوردن مـیمـیاش داش گریـه مـیکردو و شعر مـیگف بعد ب زور شرتو شلوارشم درون اوردم نمـی چی بگم براتون ولیش خیلی سفید بودو کپل اولش نمـیذاشت دس بزارم و همش دستش روش بوددشتاشوکنار زدم شروع ب خوردن کردم دیددم فشار دستاش به منظور روندن سرم ب عقب کم شده منم شروع کردم ب بیشتر خوردن دیددم چشاشو بسته و در اوردم گذاشتم درش دیدم چشاشو باز کرد گف چیکار مـیخای ی سجاد گفتم مـیخام عاقبت خیـانتو نشونت بدم محکم فشار دادم تو دیدم خون اومد اون هم شروع ب گریـه کرد دوباره کردمش تو خیلی داخلش داغ بود چندتا تلنبه وبعد آبم اومد ریختم رو شکمش بعد موبایل دوستمو درون اوردم و ازش چندتا عتو اون حالت ازش گرفتم برا بعدا فقط گریـه مـیکرد بعدش گوشیـه خودمو درون اوردم مسجو نشونش دادم دیدم تو همون حالت جا خورد گفتم دیدمت بایکی دیگهزود لباساتو بپوش وگرنـه همـینجا ولت مـیکنم مـیری فقط گریـه مـیکرد منم گریـه مـیکردم.

بعدش پیـادش کردم شب اس داد خیلی پستی ک اینکارو کردی گفتم من پستم باشـه تو پاکو معصوم اگه فکر شکایتو اینجور چیزا رو ی تموم عکستا پخش مـیکنم هرچند ک نمـیتونی ثابت کنی من بودم رفت و دیگه هیچوقت ندیدمش.

نوشته: كادوي جلق سجاد

. كادوي جلق ، كادوي جلق




[25 | ژوئن | 2011 | ي | صفحهٔ 10 كادوي جلق]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 06 Jul 2018 19:46:00 +0000